۱۳۹۰ آذر ۲۶, شنبه

کابوس میکونوس / گفت‌وگو با رویا حکاکیان


میکونوس که روزگاری تنها نام ساده‌ای بود بر یک رستوران در شهر برلین، اکنون فصلی است از تاریخ معاصر ایران که درباره آن داوری می‌شود. این فصل داستان کشته شدن چهار تن از مخالفان حکومت ایران است که انگشت اتهام را متوجه برخی از سران این حکومت کرد و بر روابط ایران و غرب سایه انداخت. رویا حکاکیان در کتاب "قاتلان قصر فیروزه" (Assassins of the Turquoise Palace)روایتی دقیق و جزیی‌نگر از این رخ‌داد ارائه می‌دهد. 
این کتاب سپتامبر امسال در آمریکا منتشر شد، اما در همین زمان کوتاه نیز موضوع نقدها و یادداشت‌‌های بسیاری در رسانه‌های انگلیسی زبان بوده‌ است، چنان‌چه مجله تایم به عنوان "اثری درخشان و جذاب" از آن نام برد و نیویورک تایمز هم آن را در فهرست صد کتاب برگزیده سال 2011 قرار داد.
حکاکیان پیش از این، کتاب "سفر از سرمین نه" (Journey from the Land of  No) را به زبان انگلیسی منتشر کرده بود که شرح خاطرات کودکی او قبل از مهاجرت به غرب است. این کتاب نیز برگزیده نشریات "پابلیشرز ویکلی" و "ال مگزین" در سال 2004 شد.
 
گفت‌وگوی ما با رویا حکاکیان، نویسنده مقیم نیویورک را درباره این کتاب می‌خوانید.
به طور حتم بارها با این پرسش‌ مواجه شده‌اید که چرا واقعه میکونوس را به عنوان سوژه کتاب خود انتخاب کرده‌اید و چرا الان.
البته این کتاب امروز نوشته نشده‌است. من حدود پنج سال قبل به این داستان علاقه‌مند شدم و تصمیم گرفتم که آن را بنویسم. از همان زمان هم شروع به تحقیق و جمع‌آوری اطلاعات کردم و با آدم‌هایی که در این داستان درگیر بودند، مصاحبه‌های مختلفی انجام دادم. اما دلیل علاقه من به این داستان، یکی دو مورد نیست. از یک سو احساس می‌کردم که داستان بسیار جذابی دارد. یعنی، گذشته از وجه سیاسی ماجرا، یک روایت کامل و پرهیجان بود با فراز و فرودهای فراوان که در آن شخصیت‌های خوب یا همان قهرمان‌ها و آدم‌های بد و ضدقهرمان‌ها ایفای نقش می‌کردند. اما از سوی دیگر هر چه که بیشتر با ماجرا آشنا می‌شدم، احساس می‌کردم از آن دست داستان‌هایی است که دانستن آن برای درک تاریخ معاصر ایران ضرورت دارد، خواه برای ایرانیان و خواه برای غیرایرانیان.
 من با ایرانیان بسیاری دراین‌باره صحبت کرده بودم که حتی در میان آنها متخصصان سیاست و تاریخ معاصر ایران هم کم نبودند، اما هر بار به نظرم می‌آمد که هر کسی تنها بخشی از این داستان را می‌داند. به یک معنا، درک هیچ کس از این موضوع کامل نبود، مانند آن حکایت "فیل در تاریکی" مولانا که یکی تنها پای فیل را لمس می‌کرد و یکی خرطوم آن را و بر این اساس فرضیه می‌بافتند. بنابراین، انگیزه دیگر من این بود که داستان را کامل روایت کنم و تصور می‌کردم که برای فهم رویدادها و فضای سیاسی ایران در این سی و چند سال اهمیت دارد.

 در عین حال، فکر می‌کنم که نیاز و اشتیاق ایرانیان به اجرای عدالت به بهترین شکل در داستان میکونوس متبلور می‌شود. به نوعی این ماجرا یک پایان خوب و خوشحال‌کننده دارد که در ضمن آن عدالت تحقق پیدا می‌کند و از آنجا که من همیشه عاشق فیلم‌های هالیوودی بوده‌ام، این پایان‌بندی باعث شد که بیشتر به داستان علاقه‌مند شوم.
منظورتان حکم دادگاه آلمان علیه برخی از سران حکومت ایران است؟
بله، و آن لحظه شادی ایرانیان پس از شنیدن حکم در مقابل دادگاه؛ کسانی که سال‌ها به خاطر این ماجرا به دادگاه می‌رفتند و پی‌گیر موضوع بودند، وقتی که از حکم باخبر می‌شوند، شروع  به پایکوبی در مقابل دادگاه می‌کنند. همه این‌ها باعث ‌شد که فکر کنم داستان میکونوس آن کشش دراماتیک لازم را برای خوانندگان داشته باشد. 
اجازه دهید از عنوان کتاب بپرسیم. قبل از هر چیز،  Assassins of the Turquoise Palace را به فارسی چگونه ترجمه می‌کنید؟ قاتلان قصر فیروزه؟ آدم‌کش‌های قصر فیروزه یا جانیان قصر فیروزه؟
قاتلان قصر فیروزه.
و این عنوان چه ارتباطی با میکونوس دارد؟
من می‌توانم بگویم که چرا این عنوان را برای کتاب انتخاب کرده‌ام، اما این جزو اسرار کتاب است. "قصر فیروزه" اسم رمزی است که در جریان دادگاه مطرح می‌شود و به واسطه یک شهادت بسیار مهم با ماجرای میکونوس و قتل‌های دیگر ارتباط پیدا می‌کند، اما اگر بیشتر از این توضیح بدهم، داستان را برای خواننده خراب کرده‌ام. 
وقتی کتابی مثل "گزارش یک مرگ" مارکز را می‌خوانیم، از این افسوس می‌خوریم که بارها می‌شد مقابل قتل شخصیت اصلی داستان را گرفت، اما در نهایت، سرنوشت چنین پایان اندوهناکی را برای او رقم می‌زند. در واقعه میکونوس چطور؟ آیا می‌شد به عنوان مثال، هدف‌های ترور به هر دلیلی سر قرار حاضر نشوند؟ و تصادفاتی از این دست...
این یکی از تم‌های اصلی داستان است. آن شب در رستوران میکونوس یک نفر حضور داشته که به ظاهر دوست مقتولین بوده، اما در عمل به صورت خودآگاه یا ناخودآگاه برای عوامل ترور خبرچینی می‌کرده. در نهایت هم البته مشخص نمی‌شود که آن خبرچین چه کسی بوده‌‌، اگرچه شایعات و سوءظن‌ها در این‌باره بسیار است.در مجموع، این مسئله قربانی بودن، موضوعی است که در سراسر کتاب تکرار می‌شود و می‌توان به عنوان یکی از موضوعات فلسفی کتاب درباره آن حرف زد.    
شما برای نوشتن این کتاب با نجات یافتگان از حادثه و بازماندگان قربانیان ترور گفت‌وگوهای متعددی انجام داده‌اید. این آدم‌ها را از نظر روحی چطور دیدید، به‌خصوص آقای پرویز دستمالچی که خود در صحنه حاضر بود
البته من با آنها فقط مصاحبه نکرده‌ام، بلکه با آلمانی‌هایی هم که به نوعی درگیر این پرونده بودند، گفت‌وگو کرده‌ام، مانند دادستان کل، دادستان فدرال، خبرنگاران، مشاوران صدراعضم آلمان و... این‌ها را می‌گویم که به نظر نیاید چشم‌انداز من در این کتاب محدود به ایرانیان بوده. نه، این‌طور نیست.اما از این مسئله که بگذریم، به نظرم همه خانواده‌های قربانیان یا بازماندگان میکونوس، هنوز هم به شدت از این واقعه متاثر هستند. یک دلیل آن می‌تواند به این مسئله برگردد که همه آدم‌ها برای کنار آمدن با یک حادثه تراژیک در زندگی خود و رهایی از آن، نیاز دارند که احساس کنند عدالت درباره آنها اجرا شده یا این‌که دیگران هم این داستان را شنیده‌اند و حق را به آنها داده‌اند.آنها احتیاج به این شنیده شدن دارند و من فکر می‌کنم هیچ کدام ما ایرانیان هنوز داستان کامل میکونوس را از ابتدا تا انتها نشنیده‌ایم در حالی که لازم بوده‌است ما به عنوان یک ملت از چنین حادثه‌ای اطلاع درستی داشته باشیم.
مثالی که من در این‌باره می‌زنم، مثال آفریقای جنوبی است. پس از روی کار آمدن نلسون ماندلا در آفریقای جنوبی کمیسیون حقیقت‌یابی شکل گرفت که باعث شد بسیاری از قلدرها و ستم‌کارانی که به مردم آزار می‌رساندند، به جنایت‌‌های خود اعتراف کنند. خب، برای ما هرگز چنین اتفاقی رخ نداده‌است. گرچه دادگاه میکونوس تا حدی رنج خانواده‌های قربانیان و بازماندگان حادثه را التیام بخشید، اما به هر حال این‌ها گفت‌وگوهایی است که باید در سطح یک ملت انجام بشود.به همین خاطر، بازماندگان خانواده‌های قربانیان، همچنان در چنگ این تراژدی باقی خواهند ماند. حرف من به این معنا نیست که آنها آدم‌های فلجی هستند و در زندگی درجا می‌زنند. نه، چنین منظوری ندارم؛ آنها زندگی خودشان را پیش می‌برند و آدم‌های مفیدی هم هستند، اما در عین حال، معتقدم که برای رهایی از این تراژدی، اتفاق مهم‌تری لازم است رخ بدهد که متاسفانه هنوز چنین نشده‌. به یک معنا، این تراژدی باید بخشی از یک گفت‌وگوی ملی باشد.  
کتاب را چیزی میان داستان و غیرداستان نامیده‌اند. از یک نظر اثری مستند به شمار می‌رود، اما در عین حال ساختار روایی آن گاه به داستان پهلو می‌زند. به این فرم چگونه رسیده‌اید؟
از آنجا که تعریف من از خوانندگان این کتاب، از همان ابتدا خوانندگان آمریکایی بود، کار را با چنین هدفی شروع کردم. به نوعی می‌خواستم کتابی بنویسم که خوراک جامعه ایرانیان تنها نباشد، چرا که خیلی واضح بود ایرانی‌ها این قصه را می‌خوانند. به نظرم دستاورد مهم این بود که ما بتوانیم قصه‌های خودمان را برای دیگران تعریف کنیم به طوری که اشک به چشمان یک آمریکایی یا یک انگلیسی بیاید و آنها هم بتوانند با ما همذات‌پنداری و همدردی کنند. می‌خواستم با این کار انسانیت ایرانی‌ها را نشان بدهم و بگویم ایرانی‌ها این آدم‌های خشونت‌طلب و غرب‌ستیزی نیستند که اغلب آمریکایی‌ها تصور می‌کنند، بلکه آنها خود قربانی این خشونت‌طلبی هستند. باید این تصور را تغییر می‌دادم و حس همدردی خواننده غربی‌ را به انسان ایرانی جلب می‌کردم. بنابراین، برای من مهم بود که داستانی قابل خواندن بنویسم، یعنی داستانی جذاب که از همان ابتدا خواننده را درگیر خود کند، به‌طوری که نتواند کتاب را زمین بگذارد و انگار چنین اتفاقی هم افتاده‌است. اما در عین حال، همه گزارشی که در کتاب آمده، بر اساس تحقیقات و مستندات است، مثل صورت‌جلسه‌های دادگاه، خاطرات ایرانیانی که درگیر ماجرا بوده‌اند، اظهارات خبرنگاران آلمانی و... یعنی تخیلی به کار نرفته و واقعیتی تحریف نشده‌است.
رسانه‌ای به بهانه معرفی این کتاب درباره شما نوشته، "شاعری که به گزارش‌گری روی آورد". واقعیت این است که شما به فارسی شعر می‌گویید و به انگلیسی نثر می‌نویسید. تفکیک کرده‌اید؟
نه، این‌طوری نیست. خودم فکر می‌کنم که اگر کسی فارسی و انگلیسی را خوب بداند، با شعرهای فارسی من آشنا باشد و در عین حال، نثر انگلیسی مرا هم بخواند، می‌تواند به این نتیجه برسد که هر دو این‌ها را یک نفر نوشته‌است. یکی از مسائلی که من همیشه در نظر داشته‌ام، این بوده که بتوانم روحیه و احساسات ایرانی و آن ظرافت‌هایی را که شعر فارسی را جذاب می‌کند، وارد نثر انگلیسی بکنم.
خیلی وقت‌ها موفق نیستم، اما گاهی هم موفقم و در آن موارد نادری که می‌توانم موفق باشم، نثر انگلیسی من به این خاطر بسیار ویژه می‌شود و با نثر آدم‌های معمولی یا کسانی که نویسندگی را در دانشگاه‌های اینجا یاد گرفته‌اند، تفاوت می‌کند. با این حال گاهی از من با این عنوان یاد می‌شود که اول شاعر بوده‌ام و الان دیگر شاعر نیستم در حالی که این‌طوری نیست. خودم احساس می‌کنم که آن زمان شاعر بوده‌ام و هنوز هم هستم، اما از آنجا که الان به زبان انگلیسی می‌نویسم، سعی می‌کنم شعرهایم را در قالب نثر انگلیسی بیاورم و گاهی که موفق هستم، آن بخش از نثر من نیز ویژه می‌شود.
احسان عابدی
منبع: سایت رادیو زمانه

هیچ نظری موجود نیست:

ارسال یک نظر