۱۳۹۰ دی ۶, سه‌شنبه

تهدیدات و فشارها بر خانواده فرهاد وکیلی در گفتگو با خواهرش


تهدیدات و فشارها بر خانواده فرهاد وکیلی در گفتگو با خواهرش 
۱۹ اردیبهشت سال ۸۸ پنج زندانی سیاسی محبوس در اوین و رجایی شهر کرج پس از قطع تلفن های زندان اعدام شدند مسئولین مربوطه در خصوص تحویل پیکر این زندانیان به خانواده ها آنها قولهایی داده بودند که علی رغم گذشت بیش از یک سال و نیم تا کنون به اجرا در نیامده است.گزارشگر هرانا در رابطه با آخرین وضعیت پیگیری خانواده های اعدامیان ۱۹ اردیبهشت با خواهر فرهاد وکیلی یکی از زندانیان اعدام شده به گفتگو نشسته است که متن آن در پی می آید: خانم وکیلی، آیا پس از گذشت بیش از یک و نیم سال، آیا موفق شدید نشانی از محل دفن برادرتان پیدا کنید؟ به هیچ عنوان جای دفن و یا جنازه را به ما نشان ندادند. آن ها در این مورد به ما هیچ چیزی نمی گویند، اصلا، پاسخگو نیستند. پیگیری های شما به چه صورت بوده؟ یک بار من با مادر کمانگر به استانداری رفتم؛ بعد از مدتی که ما را مقابل استانداری نگه داشتند ما را نزد استاندار بردند. به آن ها گفتم که شما قبلاً در تهران به ما قول داده بودید که لااقل جنازه را به ما تحویل دهید. حالا هم جنازه را هر کجا دفن کردید، مهم نیست، فقط به ما بگویید محل دفن کجاست. ایشان باز هم وعده داد که می گویم. من هم چون متوجه شدم این حرف ها را برای اینکه من را از سر خودش باز کند؛ می زند، در جواب گفتم که برادر من شهید است و هر کجا که دفن شده باشد برای ما مهم نیست منتها بچه هایش بی تابی می کنند و می گویند «اگر پدر ما مرده پس چرا قبر ندارد؟» او هم در جواب گفت از نظر شما شهید شده، از نظر ما که شهید نیست و پیرو همین صحبت به ما توهین کرد. خلاصه من و مادر کمانگر، صحبت طولانی‌ای با آن ها داشتیم و پرسیدم علت اینکه به ما نمی گویید محل دفنشان کجاست چیست؟ که ایشان فقط کلمه ی «می گوییم، می گوییم» را تکرار می کرد.




 البته جدا از این، چندین مرتبه ی دیگر هم مراجعه کردیم اما هیچ گاه جواب روشنی به ما ندادند. بین صحبت هایتان گفتید که از تهران قول مساعد به شما دادند. این مسئله مربوط به چه زمانی ست؟ بله؛ در زمانی که این بچه ها اعدام شدند برادرم و باقی خانواده ها رفتند مقابل مجلس و مسئولان حاضر در آن محل از جمله آقای نجار، استاندار سنندج و بعضی از نمایندگان مجلس گفته بودند که شما برگردید سنندج، ما به شما قول می دهیم که جنازه ها را در حتماً اسرع وقت تحویلتان دهیم. اما به خاطر اینکه هیچ خبری نشد، ما خودمان به استانداری مراجعه کردیم اما از آنجایی که فکر می کردند تجمعی شکل بگیرد، نگذاشتند ما بمانیم. همان موقع قاطعانه گفتم: «شما خودتان گفته بودید که ما جای دفن اینها را به شما می گوییم، چرا به قولتان عمل نمی کنید؟ شما حتی از جنازه این ها هم می ترسید. بدون اینکه وکلا و خانواده هایشان اطلاع داشته باشد و حتی بدون اینکه خودشان بدانند اعدامشان کردید، حالا هم نمی خواهید ما از محل دفنشان اطلاع داشته باشیم. این چه مملکتی ست؟ در کجای دنیا چنین می کنند؟» آن ها هم در جواب گلایه های من می گفتند: «ما از تو فیلم گرفتیم و هرچه می گویی هم ضبط کردیم.» گفتم: «مهم نیست. مگر خون من از خون فرهاد رنگین تر است؟ فرهاد رفت. شما بدون هیچ گناهی ناگهانی آن ها را پای دار بردید در صورتی بازجوی آن ها به ما گفته بود فرزاد، فرهاد، علی عفو خوردند.» بعد از بیش از پنج ماه و در زمانی که من را دائماً به دفتر اطلاعات می بردند، گفتند: «ما از آن جهت جای دفن را به شما نمی گوییم که از نظر ما شیعییان شکافتن قبر حرام است اما اهل تسنن این کار را انجام می دهند.» من هم در جواب گفتم: «این موضوع به شما ربطی ندارد. شما که شیعه بودید اعدامش کردید و حالا اینکه ما قبرش را بشکافیم گناهی بزرگتر از کشتنشان انجام ندادیم، اگر هم گناهی باشد برای ماست.» او در جواب من گفت اعدام آن ها از نظر ما کاری شرعی بوده اما شکافتن قبر از دیدگاه تشیع کاری حرام است و شما حق این کار را ندارید. آیا از زمان اجرای حکم تاکنون فشاری جز این موارد روی خانواده ها بوده؟ در خانواده ی ما بیشتر من تحت فشار بودم. از سویی گذرنامه ام را ضبط کردند، و از طرف دیگر هم تلفن هایمان شنود بود و هر روز به وزارت اطلاعات احضارم می کردند. قبل از شهادت فرهاد هم ۴ ماه مرتب من را می بردند و تهدید می کردند که اگر یک بار دیگر با رسانه ها مصاحبه کنی بازداشتش می کنیم. اگر امروز فرهاد مصاحبه تلوزیونی نکند و نگوید که رهبر من رو عفو کند، تو را بازداشت می کنیم. و من هم می گفتم فرهاد باید شما را عفو کند و نه شما فرهاد را. شما هم هر کاری از دستتان برمی آید انجام دهید، منتظر چه هستید؟ تا اینکه یک بار که پس از اعدام فرهاد از سفر به عراق به ایران برمی گشتم هنگام بازگشت، گذرنامه ام را گرفتند. دلیل ضبط گذرنامه ی شما را چه چیزی عنوان کردند؟ پس از مصادره وقتی که من دلیلش را جویا شدم، ایشان پرسید: «شما اخیراً با همسایه‌هایتان دعوا نداشتید!؟» من هم که از این پرسش شکه شده بودم گفتم: «معلوم هست چه می گویی؟ این حرف های بی ربط به چه معنی ست؟» بعد بنا به اصرار من با تهران تماس گرفت و سپس برگه ای به من داد که بر اساس آن مشخص می شد در دفتر نهاد ریاست جمهوری و در چه ساعت و روزی آن ها گذرنامه ام را مصادره کرده بودند. پس از مهر کردن و امضا گرفتن از من برگه ای دیگر را به آن پیوست کرد که رویش نوشته شده بود، این حکم مربوط به دادگاه انقلاب است. من گفتم «مگر من کجا بودم؟ فراری بودم که به خودم اعلام نکردید؟» گفت من اطلاعی ندارم. بعدها با پیگیری هایی که در دادگاه انقلاب داشتیم متوجه شدیم که چنین شماره پرونده ای در دادگاه ثبت نشده است. وزارت اطلاعات هم پس از چند روز با همسرم تماس گرفته بود و وی را احضار کرد. بعد از مراجعه او را تهدید کردند و گفتند: «از خانمت بگو دست از کارهایش برارد و گرنه بازداشتش می کنیم.» شوهر من هم گفته بود: «چطور از کسی که برادرش اعدام شده می خواهید که ساکت باشد؟ آن ها هم گفتند او به رهبر توهین کرده و توهین به رهبر هم یک تا ۲۰ سال حبس دارد.» از سویی هم شوهرم گفته بود «چرا پاسپورتش را گرفتید؟» آن ها ابراز بی اطلاعی کردند و گفتند «ما پاسپورتش را نگرفتیم و از این موضوع هم بی اطلاعیم. شما باید به اداره ی گذرنامه مراجعه کنید.» وقتی به اداره گذرنامه مراجعه کردیم مامور حراست آنجا به من گفت: «گذرنامه شما قطعاً در وزارت اطلاعات است و به خاطر برادرت توقیف شده است. باید از طریق اطلاعات پیگیر این مسئله باشید.» من هم گفتم: «به وزارت اطلاعات نمی روم چون آن ها قصد بازگرداندن گذرنامه به من را ندارند و هربار که می روند می خواهند مرا تحقیر کنند.» در مورد فشار بر باقی اعضای خانواده هم غیر از شنود مکالمات تلفنی مان، این ها با هرکسی که ما رفت و آمد داشتیم که کمی بیگانه تر بود می گفتند که این ها خطرناک است و به صلاح شما نیست که با ایشان رفت آمد داشته باشید! در رابطه با برگزاری اولین مراسم سالگرد برادرتان هم آیا محدودیتی اعمال شد؟ ما یک عکس ۵ نفره از آنها برای سالگرد چاپ کردیم و روی دیوار کوچه نصب کرده بودیم. اما پس از گذشت چند ساعت ماموران اطلاعات امدند و گفتند یا این عکس رو بر می دارید یا همین حالا در خانه تان را می بندیم. یکی از بردارهایم گفته بود یک عکس چه آزاری به شما می رساند که آن ها صبر نکردند و هم خودشان رفتند پاره اش کردند و از آنجا برداشتند.

هیچ نظری موجود نیست:

ارسال یک نظر