۱۳۹۰ اسفند ۱۲, جمعه

ما در زندان بیهوده پیر نمی شویم، بهار آمدنی‌ است؛ نوشته‌ی مسعود باستانی



فریدون عزیز
این نامه را به بهانه یک سالگی حضور تو در زندان می‌نویسم. اصلا قرار نیست از گلایه‌های مرسوم یا از ظلم‌هایی که بر ما می‌رود حرف بزنم. دوست من! لازم نیست بگویم که گرفتار شدن تو در مسیر خانه ما آنقدر برایم سخت بود که هر روز دعا کردن برای آزادی تو را بر هر چیز ترجیح می‌دهم، اما تو بهتر از من می‌دانی که زندان جای عجیبی است و زندانی‌ها مردمانی عجیب‌تر از آنچه که همیشه در کوچه و بازار دیده‌ایم و یا می‌بینیم. شاید از اکسیر حبس است یا از خالص شدن آدم‌ها در این چاردیواری که جلوه‌هایی در زندان ظهور می‌کند که در خارج از این محیط کم‌تر موفق به تماشای آن خواهی شد.
امروز در کنار تو مردانی هستند که می‌توان زندگی کردن را از آنان آموخت و شرافت را تمرین کرد. دوست من این حرف اصلا از جنس شعار نیست بلکه بخشی از حقایقی ست که در طول این چند سال دیده‌ام. در طول این مدت چیزهای غریب بسیاری دیده‌ام ولیکن زیباتر از همه سبز بودن زندانیان جنبش سبز بود. من در این مدت زندانیانی را دیدم که بیش از خود مردم عاشق و نگران آنها بوده‌اند.
آنان در هواخوری زندان قدم می‌زنند و از غصه نادانی حاکمان و خطراتی که کشور را تهدید می‌کند، هر روز یک تار از موهایشان سفید می‌شود. مردانی که حتی نگهبانان و زندانبانان نیز از تماشای دستبند بر دستان آنان خجالت‌زده و متاسف می‌شوند. زندانیانی که وقتی قرار است به جایی منتقل شوند و یا روزی که زندان را ترک می‌کنند، نگهبانان یا سایر همبندیان آنان با چشمانی نمناک به بدرقه‌اشان می آیند. زندانیانی که سبز بودن خویش را حتی در برخورد با زندانیان عادی و حتی مجرمین خطرناک به نمایش گذاشته‌اند. مردانی که بارها صداقت و شرافت آنان زندانبان سخت‌گیر را شرمنده کرده است.


پس از مدت کوتاهی همه نگاه‌هایی که از قبل القا شده بود تغییر کرد. شاید برایت جالب باشد که بدانی مهدی محمودیان بیشتر از هرکسی برای آزادی زندانیان عادی و یا افرادی که به اعدام محکوم شده بودند، تلاش می‌کرد و با خودش می‌گفت که فعالیت حقوق بشری، زندان و غیر زندان نمی‌شناسد. او برای آنان لایحه می‌نوشت و نگران محاکمه عادلانه دیگران بود. و یا اینکه احمد آقای زیدآبادی آنقدر صداقت داشت که حتی حاضر نیست ذره‌ای درباره مشکلات موجود در زندان اغراق کند تا مسئولین به این مشکلات رسیدگی کنند. او چنان با آرامش و صبر و با لبخند بر لبانش بر بعضی از مسئولین خشمگین، سخن می‌گوید که طرف مقابل ناخودآگاه آرام می‌شود و بر خشم خویش غلبه می‌کند و یا عجیب‌تر اینکه دکتر سلیمانی برای انانی که بیمار می‌شوند با حوصله سوپ می‌پزد و هروقت از او تقاضا دارند تا موهای‌شان را اصلاح کند، بی‌هیچ وقفه‌ای شانه و قیچی را برداشته و خواسته‌شان را اجابت می‌کند. مجید توکلی بی‌پروایی و جسارت دوران دانشجویی خویش را همراه خود به زندان آورده و علی‌رغم همه سختی‌ها کیلومترها دور از خانواده حتی حاضر نیست برای یک تماس تلفنی تقاضایی بنویسد تا مبادا کوچک ترین وابستگی در ذهن و زبانش حاکم شود و مجبور شود صراحت لحجه را کنار بگذارد. رسول بداغی می کوشد تا غم غربت و زندان را از دل دوستان بیرون کند و گاهی چندین ساعت متوالی برای دعوت به ورزش و نشاط بچه‌ها وقت می‌گذارد. کیوان صمیمی چنان با مهربانی و آرامش به حرف‌های بچه‌ها گوش می‌دهد که به سنگ صبور جمع تبدیل شده و یا وقتی که بعد از ماه‌ها یک عدد متکا به او رسید، به سرعت آن را به زندانی که به حبس ابد محکوم شده بود، بخشید. عیسی سحرخیز اگرچه دائم کتاب می‌خواند و حوادث سیاسی روز را از طریق روزنامه‌های نیم‌بند زندان دنبال می‌کند اما همیشه گوشه چشمی هم به بچه‌ها و مشکلات خانوادگی انها دارد و حداقل کارش این است که هیچ وقت از بیان تجربیاتش دریغ نکرده است. یا حشمت خان طبرزدی اکنون پس از ذه سال دوباره به حبسی طولانی مدت محکوم شده است ولی آرام و مطمئن در اتاق خود نشسته و صراحتا از پیروزی جنبش سبز در اینده‌ای نزدیک حرف می‌زند و صبورانه لحظه‌های پر اضطراب زندان را با دستاوردهای حداقلی شیرین می‌کند.
دوست من! زندانیان جنبش سبز خارج از حیطه مسایل سیاسی و مرزبند‌ی‌های جناحی، مهرورزی و سبز زیستن را تجربه می‌کنند و حالا تو در اوین روزهایی را می‌گذرانی که در تاریخ سیاسی این سرزمین مانگار خواهد شد. دلم برای هم‌بندیانت تنگ شده و آرزومند آزادی تو و همه آنها هستم اما اجازه بده حالا بدون تعارف بگویم از اینکه در زندان هستی ناراحت نیستم، چرا که مطمئنم سبزتر خواهی شد. اصلا خیال نکن که جنبش سبز مرده است. حتی اگر کسی برای حمایت از رهبران محصور جنبش به خیابان نیاید، حتی اگر انتخابات فرمایشی را با حضور عده‌ای از اصلاح‌طلبان جعلی برگزار کرده و بر طبل مشارکت حداکثری بکوبند. اصلا خیال نکن که ما در زندان بیهوده پیر می‌شویم زیرا که به چشم دیدم چگونه بهار عربی به زمستان دیکتاتوری در خاورمیانه پایان داد و یقین داشته باش که بومرنگ دموکراسی‌خواهی به سوی کشور ما باز خواهد گشت.
و حتی اگر روزی همه ما را فراموش کنند، اما رفتارهای سبز تو و همه آنهایی که در کنارشان هستی ماندگار خواهد شد و تو هر روز بیشتر از دیروز سبزتر خواهی شد.
فریدون عزیز! دیگران گفته‌اند، من هم می‌گویم
مترس از شب یلدا/ بهار آمدنی‌ست
از دور تو را در آغوش می‌کشم
دوست قدیمی تو/ مسعود
اسفند ۹۰
منبع: کلمه

هیچ نظری موجود نیست:

ارسال یک نظر