خامنه ای در سخرانی خود از واکسینه شدن نظام در بعد ازآن راهپیمائی خونین سخن رانده بود. ولی ما مبارزین داخل کشور با همه سرکوبها وبگیر وببند ها با تمام وجود معتقدیم که قیام ملت ایران در دو حرکت حماسی و پر خروش 25 بهمن واول اسفند 89 جنبش آزادیخواهی ملت ایران را در مقابل یاوه سرائی کسانی که کور وکر ونادان هستند بصورت صد درصد وتا نتیجه نهائی که همانا سرنگونی تمام وکمال استبداد دینی حاکم بر کشورمان است، واکسینه نموده است
.....
۱ اسفند ۸۹، نشان داد که استراتژیهای اقتدارگرایان در برابر جنبش سبز نه در تنها در اقناع و سرکوب، بلکه در «تهدید» هم شکست خورده است. اگر «استراژی اقناع» از همان اول به دروغ و ریا آلوده شد و توسط دوستان ناباب و دشمنان موهوم پیشاپیش محکوم به شکست بود؛ اگر «استراتژیِ سرکوب» مقهور صبر و استقامت رهبران و اسیران و همراهانِ جنبش سبز شد؛ این بار یکم اسفند نشان داد که استراتژی تهدید هم نمیتواند کاری از پیش ببرد و حنای ترساندنِ مردم رنگ باخته است.
اگر آزمون ۲۵ بهمن، ماهیت شبه دموکراتیک و خشونت طلب اقتدارگرایان را عریانتر و آشکارتر از همیشه نشان داد، ۱ اسفند هم ثابت کرد که کارکرد تهدید در جوامع سرشار از آگاهی از میان رفته است و اقتدارگرایی نمیتواند از حکومت بر شهروندان آگاه آسوده باشد. اگر ۲۵ بهمن خاطر اقتدارگرایان را به خاطر مردود شدن در آزمون مشروعیت آزرده کرد و آنان را به یورش واداشت، یکم اسفند به خوبی، خاطر اقتدارگرایی را آزرده کرد و قدرت اقتدارگریان را به سخره گرفت و استراتژی تهدید را برای حکومت بر مردم رسوا کرد.
۱ اسفند گواهی داد که تداخل اجباری و غیر قانونی مجلس و قوهٔ قضائیه و حتی اصولگرایان معتدل و اصلاح طلبان عافیت طلب هم نمیتواند تغییری در خواستههای جنبش سبز ایجاد کند و همراهان با اقتدارگرایی تنها عرضِ خود میبرند. حالا همه میدانند میر حسین چرا خود را یک همراه میخواند و میبینند که در جنبش سبز هر ایرانی یک میر حسین است و باور میکنند تا یک ایرانی وجود دارد، جنبش سبز هم وجود دارد. جنبش سبز باید بابت این آْزمون اطمینان بخش از حاکمیت سپاسگذار باشد و واکسینه شدن جنبش را به خود تبریک بگوید.
جنبش سبز که در آزمون ۲۵ بهمن باز هم استراتژی حضور خیابانی و ماهیت مسالمت آمیز خود را نمایش داده بود، در ۱ اسفند نشان داد که در صورت لزوم از این استراتژی دست نخواهد کشید و البته ثابت کرد در هر شرایطی به ماهیت ضد خشونت خود پای بند است. جنبش نشان داد نه تنها در تجمعات بزرگ و نه فقط در تهران که در دستههای کوچکتر و در تمام شهرهای ایران نیز، میتواند از این راهبرد بهره بگیرد و به آئین سبز خود وفادار بماند.
از شامگاه ۲۵ بهمن تا نیمروز اول اسفند، آنها یک هفتهٔ تمام استراتژی تهدید تمام عیار را پی گرفتند و با تامین منابع و بسیج رسانهها و تضمین قوا، تمام نیروهایش را علیه جنبش سبز به میدان فرستادند. نیروهایی که خوشبختانه به چند مقام رسمی و چهرهٔ تندرو و افراطی محدود شدهاند و از فرط بدنامی و تکرار در میان افکار عمومی از اقبال چندانی برخوردار نیستند.
این موج شعار و تهمت و توهین، از آغاز خیزش جنبش سبز تا کنون بیسابقه بود. قوای سه گانه با تمام قوا به میدان آمدند و تندروترین و بداخلاقترین حامیان خود را میدان دادند و برخی از خواص بیطرف را هم به اطاعت امر واداشتند. قوای امنیتی در عرض یک هفته فضای کشور را به شرایط جنگی کشاند و صحنهٔ شعار و مرگ و اعدام در مجلس و دولت و صدا و سیما یک فضای جنگی را تصویر میکرد. کاری نماند که بتوانند و نکنند، جمعی در رسانه و دستهای در خیابان.
اما حاصل چه شد؟ غیر از آنکه شعارها تندتر و آنها بیاعتبارتر و مردم ناراضیتر؟ غیر از آنکه شهرهای دیگری هم به حضور خیابانی پیوستند؟ غیر از آنکه رسانههای دولتی نمیدانستند اعتراضها را مخابره کنند، مصادره کنند یا انکار کنند؟ غیر از آنکه نیروی انتظامی از لباس شخصیها کلافهتر و نیروهای سپاه از هر دو عصبانیتر شدند؟ غیر از آنکه شهیدی دیگر به خیل شهیدان سبز اضافه شد؟ حاکمیت تا کی توان تصاحب و سرقت شهیدان سبز را دارد و تا کی میخواهد، هفتهٔ شهیدان را به هفتههای دیگر پیوند دهد؟ تا میکی تواند چهرهٔ نظامی و امنیتی شهر را تحمل کند؟ دیر نیست که هر خانواده یک شهید و هر خانه یک اسیر داشته باشد؛ حاکمان به عاقبت این یکی به دو کردنها اندیشیدهاند؟!
عقلا از خود بپرسند: در هفتهای که گذشت، از عامیترین و سادهترین افراد ملت تا عالیترین مقامات کشور، خاطری هست که آسوده شده باشد؟ کدامیک از مقامات با کابوس تونس و مصر و لیبی به خواب نرفتهاند؟ دست کم رسانهها و مقامات نمایندهای را بیخبر به میان محل سکونت صانع ژاله بفرستند و بپرسند چند نفر از مردمان این شهرِ کوچک ادعاهای نظام را در مورد این شهید باورکردهاند؟ این یکی را که نمیتوانند به میرحسین و شیخ مهدی نسبت دهند، بروند و اعتبار ادعاهای خود را در میان یکی محرومترین مردمان ایران ببینند. مشت نمونهٔ خروار است
.....
۱ اسفند ۸۹، نشان داد که استراتژیهای اقتدارگرایان در برابر جنبش سبز نه در تنها در اقناع و سرکوب، بلکه در «تهدید» هم شکست خورده است. اگر «استراژی اقناع» از همان اول به دروغ و ریا آلوده شد و توسط دوستان ناباب و دشمنان موهوم پیشاپیش محکوم به شکست بود؛ اگر «استراتژیِ سرکوب» مقهور صبر و استقامت رهبران و اسیران و همراهانِ جنبش سبز شد؛ این بار یکم اسفند نشان داد که استراتژی تهدید هم نمیتواند کاری از پیش ببرد و حنای ترساندنِ مردم رنگ باخته است.
اگر آزمون ۲۵ بهمن، ماهیت شبه دموکراتیک و خشونت طلب اقتدارگرایان را عریانتر و آشکارتر از همیشه نشان داد، ۱ اسفند هم ثابت کرد که کارکرد تهدید در جوامع سرشار از آگاهی از میان رفته است و اقتدارگرایی نمیتواند از حکومت بر شهروندان آگاه آسوده باشد. اگر ۲۵ بهمن خاطر اقتدارگرایان را به خاطر مردود شدن در آزمون مشروعیت آزرده کرد و آنان را به یورش واداشت، یکم اسفند به خوبی، خاطر اقتدارگرایی را آزرده کرد و قدرت اقتدارگریان را به سخره گرفت و استراتژی تهدید را برای حکومت بر مردم رسوا کرد.
۱ اسفند گواهی داد که تداخل اجباری و غیر قانونی مجلس و قوهٔ قضائیه و حتی اصولگرایان معتدل و اصلاح طلبان عافیت طلب هم نمیتواند تغییری در خواستههای جنبش سبز ایجاد کند و همراهان با اقتدارگرایی تنها عرضِ خود میبرند. حالا همه میدانند میر حسین چرا خود را یک همراه میخواند و میبینند که در جنبش سبز هر ایرانی یک میر حسین است و باور میکنند تا یک ایرانی وجود دارد، جنبش سبز هم وجود دارد. جنبش سبز باید بابت این آْزمون اطمینان بخش از حاکمیت سپاسگذار باشد و واکسینه شدن جنبش را به خود تبریک بگوید.
جنبش سبز که در آزمون ۲۵ بهمن باز هم استراتژی حضور خیابانی و ماهیت مسالمت آمیز خود را نمایش داده بود، در ۱ اسفند نشان داد که در صورت لزوم از این استراتژی دست نخواهد کشید و البته ثابت کرد در هر شرایطی به ماهیت ضد خشونت خود پای بند است. جنبش نشان داد نه تنها در تجمعات بزرگ و نه فقط در تهران که در دستههای کوچکتر و در تمام شهرهای ایران نیز، میتواند از این راهبرد بهره بگیرد و به آئین سبز خود وفادار بماند.
از شامگاه ۲۵ بهمن تا نیمروز اول اسفند، آنها یک هفتهٔ تمام استراتژی تهدید تمام عیار را پی گرفتند و با تامین منابع و بسیج رسانهها و تضمین قوا، تمام نیروهایش را علیه جنبش سبز به میدان فرستادند. نیروهایی که خوشبختانه به چند مقام رسمی و چهرهٔ تندرو و افراطی محدود شدهاند و از فرط بدنامی و تکرار در میان افکار عمومی از اقبال چندانی برخوردار نیستند.
این موج شعار و تهمت و توهین، از آغاز خیزش جنبش سبز تا کنون بیسابقه بود. قوای سه گانه با تمام قوا به میدان آمدند و تندروترین و بداخلاقترین حامیان خود را میدان دادند و برخی از خواص بیطرف را هم به اطاعت امر واداشتند. قوای امنیتی در عرض یک هفته فضای کشور را به شرایط جنگی کشاند و صحنهٔ شعار و مرگ و اعدام در مجلس و دولت و صدا و سیما یک فضای جنگی را تصویر میکرد. کاری نماند که بتوانند و نکنند، جمعی در رسانه و دستهای در خیابان.
اما حاصل چه شد؟ غیر از آنکه شعارها تندتر و آنها بیاعتبارتر و مردم ناراضیتر؟ غیر از آنکه شهرهای دیگری هم به حضور خیابانی پیوستند؟ غیر از آنکه رسانههای دولتی نمیدانستند اعتراضها را مخابره کنند، مصادره کنند یا انکار کنند؟ غیر از آنکه نیروی انتظامی از لباس شخصیها کلافهتر و نیروهای سپاه از هر دو عصبانیتر شدند؟ غیر از آنکه شهیدی دیگر به خیل شهیدان سبز اضافه شد؟ حاکمیت تا کی توان تصاحب و سرقت شهیدان سبز را دارد و تا کی میخواهد، هفتهٔ شهیدان را به هفتههای دیگر پیوند دهد؟ تا میکی تواند چهرهٔ نظامی و امنیتی شهر را تحمل کند؟ دیر نیست که هر خانواده یک شهید و هر خانه یک اسیر داشته باشد؛ حاکمان به عاقبت این یکی به دو کردنها اندیشیدهاند؟!
عقلا از خود بپرسند: در هفتهای که گذشت، از عامیترین و سادهترین افراد ملت تا عالیترین مقامات کشور، خاطری هست که آسوده شده باشد؟ کدامیک از مقامات با کابوس تونس و مصر و لیبی به خواب نرفتهاند؟ دست کم رسانهها و مقامات نمایندهای را بیخبر به میان محل سکونت صانع ژاله بفرستند و بپرسند چند نفر از مردمان این شهرِ کوچک ادعاهای نظام را در مورد این شهید باورکردهاند؟ این یکی را که نمیتوانند به میرحسین و شیخ مهدی نسبت دهند، بروند و اعتبار ادعاهای خود را در میان یکی محرومترین مردمان ایران ببینند. مشت نمونهٔ خروار است
هیچ نظری موجود نیست:
ارسال یک نظر