اکنون زمينه برای ايجاد يک اردوگاه جديد در ميان دو اردوگاه واقعاً موجود ِ «اصلاح طلبی» و «انحلال طلبی» بوجود آمده که شايد بتوان آن را نوعی «اصلاح طلبی انحلال طلب» دانست؛ يعنی اردوگاهی که می گويد حکومت را منحل می کنيم اما از طريق اصلاح چرا که نمی خواهيم اسلاميت اش از دست برود. به همين دليل، مثلاً، آقای واحدی که، از يکسو، می گويد «من اصلاح طلب واقعی هستم و اميدوارم که تا آخر عمرم هم اصلاح طلب بمانم»، از سوی ديگر، می خواهد فقط «اين حکومت» را (که بقول مريدش، آقای کروبی، نه جمهوری است و نه اسلامی) منحل کند؛ و اين يعنی همان حرف مشهور سعيد حجاريان که فرمود: «اصلاح طلبی مرد؛ زنده باد اصلاح طلبی!»
esmail@nooriala.com
تا قبل از شکل گرفتن جنبش سبز، و حتی تا دو ماه پيش، سخن گفتن از ضرورت ايجاد يک «کنگرهء ملی» و ساختن «آلترناتيو»ی در برابر حکومت اسلامی، آن هم در «خارج کشور»، حکم کفر گوئی را داشت و کمتر کسی به اينگونه پيشنهادات(1) عنايت می کرد و اغلب دست اندرکاران سياست آنها را از مقولهء «داستان های تخيلی» می دانستند. اگرچه تحولات يک سالهء نخست جنبش سبز موجب روشن شدن واقعيت فقدان يک رهبری منسجم و «ساختارشکن» و رها از ترس و سرکوب شد، اما همچنان آن راه حل ها که گفتم مورد ترديد بود و هرگونه اقدامی در خارج کشور بعنوان «تضعيف رهبری داخل کشور» و «اقدام برای جلب حمايت کشورهای غربی» و «فرو هشتن استقلال و منافع ملی» تلقی می شد. برخی اين پيشنهادات را «هخائی» می دانستند(2) و عده ای ديگر در آن ها رد پای گرته برداری از داستان «چلبی» و «کرزای» را می جستند(3). فتوا پشت فتوا بود که می آمد: «ای انحلال طلب خيال پرداز! حتی اگر می خواهی حکومت اسلامی را از سر راه برداری نبايد دست از همکاری با اصلاح طلبان (از خاتمی گرفته تا موسوی و کروبی) برداری و، پس، نبايد شعار "انحلال" سر دهی و در جرگهء "انحلال طلبان" درآئی. شعار "انحلال طلبی" فقط آدم ها را می پراکند. مردم کار و زندگی دارند، به ايران رفت و آمد دارند، شما سکولار هستی؟ باش! مگر خود اعتقاد به يک حکومت سکولار به معنی خواستاری نبودن حکومت اسلامی نيست؟ پس چرا بايد بيخود و بی جهت شعار انحلال سر داد؟ مگر نمی بينيد که خود مهندس موسوی و کروبی هم ته دل شان سکولار هستند اما مصلحت نمی دانند که اين حرف مطرح شود. تاکتيک آنها حرکت تدريجی در راستای تضعيف حکومت است. تا اينکه حکومت آنقدر به پيسی بيافتد تا خودش، بوسيلهء وزارت کشورش ترتيب يک "انتخابات خوب و درست و حسابی" را بدهد و خودش خودش را سرنگون کند». آری، از اين نوع سخنان بسيار بود.
در اين ميان اما يک آدم شجاع هم در جمع اصلاح طلبان پيدا شد که، در برابر کرنش ها و سازش های امثال محمد خاتمی برای بازگشت حقيرانه به حاکميت، صدا بلند کرد که «اگر اصلاح طلبی اين است، من مفتخرم اعلام کنم که اصلاح طلب نيستم»(4). و اينجا بود که گمان ها بر آن شد که می شود در برابر واقعيت جاری به جائی رسيد که هويت اصلاح طلبی خود را نيز انکار کرد.
اما آيا اين انکار (مطرح شده از جانب آقای مجتبی واحدی، مشاور آقای کروبی) می توانست لزوماً آدم را به اردوگاه مقابل بکشاند و «انحلال طلب» کند؟
بزودی معلوم شد که پاسخ «هم آری و هم نه» است. يعنی می توان خواستار انحلال «اين حکومت اسلامی» شد اما بجايش يک «حکومت اسلامی ديگر» را خواست که برخلاف اين يکی قرار است اهل رحم و مروت باشد و بتواند چهرهء «اسلام رحمانی» را هم به نمايش بگذارد. مگر «شيخ شجاع» (حجة الاسلام کروبی) نگفته بود که اين حکومت «نه جمهوری است و نه اسلامی؟» پس، لابد، يک «جمهوری اسلامی واقعی» هم وجود دارد که می توان در راه ايجادش در کشور مذهب زده مان کوشيد.
بدين سان معلوم شد که می توان، به مدد يک شعبدهء محيرالعقول، «انحلال طلب» هم شد بی آنکه اسلامی ماندن حکومت را به خطر افکند. اما در اين راستا تنها يک جراحی کوچک برای انحلال طلب شدن اصلاح طلبان ضروری بود: بايد هر طور شده غدهء «سکولاريسم» را از بدن «انحلال طلبی» خارج می کردند تا بشود هم انحلال طلب شد و هم سکولار نشد.
اين تز اسمی نداشت اما اگر در چند و چون آن دقت کنيم می بينيم که اين پديده چيزی جز اختراع «انحلال طلبی اسلامی!» نيست که می تواند در برابر «انحلال طلبی سکولار» قد علم کند و از يکسو اسلاميت رژيم را محفوظ بدارد و از سوی ديگر سدی در راه پيشرفت سکولارها (که خواهان انحلال کل رژيم مذهبی ـ ايدئولوژيک، در همهء صورت های ممکن آن، هستند) شود.
و آقای مجتبی واحدی اين تز جديد را اينگونه فرمولبندی کرده است که: «من هیچ وقت نگفتم که من طرفدار حکومت سکولار هستم. اما حکومت با معنای فعلی اش را نفی کردم»(5).
بدين ترتيب اکنون زمينه برای ايجاد يک اردوگاه جديد (در ميان دو اردوگاه واقعاً موجود ِ «اصلاح طلبی» و «انحلال طلبی») بوجود آمده که شايد بتوان آن را نوعی «اصلاح طلبی انحلال طلب!» دانست؛ يعنی اردوگاهی که می گويد حکومت را منحل می کنيم اما نمی گذاريم اسلاميت اش از دست برود. به همين دليل، مثلاً، آقای واحدی که، از يکسو، می گويد «من اصلاح طلب واقعی هستم و اميدوارم که تا آخر عمرم هم اصلاح طلب بمانم»، از سوی ديگر، می خواهد فقط «اين حکومت» را (که بقول مريدش، آقای کروبی، نه جمهوری است و نه اسلامی) منحل کند؛ و اين يعنی همان حرف مشهور سعيد حجاريان که فرمود: «اصلاح طلبی مرد؛ زنده باد اصلاح طلبی!»
چه تمهيد طرفه ای ست اين! فرمولی ست که حربهء «انحلال طلبی» را از انحصار «سکولار ـ دموکرات ها»، که سال ها است خواستار انحلال حکومت اسلامی و استقرار حکومتی سکولار هستند، بيرون می آورد و راه را برای «باسمه کاری» های بعدی(6) باز می کند: اصلاح طلبان که تا کنون دموکراسی را به دموکراسی دينی، حقوق بشر را به حقوق بشر اسلامی، و جامعهء مدنی را به مدينة النی مبدل ساخته اند اکنون می توانند انحلال طلبی را هم مبدل به نوعی اصلاح طلبی عميق(!) کنند و از آن شيوه ای با نام محتمل «انحلال طلبی اسلامی» بيرون بکشند! يعنی، اختراع «انحلال طلبی اسلامی» متصرفهء جديد اسلاميست ها است و زمينه سازی زيرکانه ای ست تا اصلاح طلبان اسلامی واقعی (!) بتوانند همچنان مدعی شايستگی برای حکومت کردن باقی بمانند.
اما در اين ميان می توان ديد که کار اينگونه اصلاح طلبان متحول شده پذيرش عملی اين سخن سکولار ـ دموکرات ها نيز هست که فضای سياسی داخل کشور متصلب و بن بست زده است و اگر بشود کاری کرد اين کار بايد در «خارج کشور» انجام شود. بدين سبب است که می بينيم سازمان های سياسی اصلاح طلب و چهره های سرشناس آنها، با تنگ شدن فضای سياسی، عازم خارج از کشور شده و در اينجا اردوگاه خويش را ايجاد می کنند. مهاجرانی و کديور از يک سو، اردشير امير ارجمند از سوی ديگر، و مجتبی واحدی در مسيری متفاوت از آنها. و در اين ميان بقيهء اصلاح طلبان هم سر دم نشسته اند تا ببينند که کدام يک از خيمه و خرگاه ها شانس بيشتری برای پيروزی دارد تا به آن بپيوندند.
(و حيرت آور اينکه با پذيرش خارج کشور بعنوان «زمين بازی سياسی» از جانب اصلاح طلبان، و در حالي که خارج آمدگان اصلاح طلب بشدت به دنبال مدل «چلبی ـ کرزای» رفته اند و در واشنگتن و لندن و پاريس بساط لابيگری خود را براه انداخته اند، همچنان اين سکولار ـ دموکرات های انحلال طلب اند که کلاً بر نيروها و شخصيت های ملی و مستقل تکيه کرده و آنان را به اقداماتی عملی دعوت می کنند).
اما آنچه گفته شده حکم آخرين قدم اصلاح طلبان جديد را ندارد و لازم بوده است که در اين «زمين بازی جديد» و همراه با ادعای تازهء انحلال طلبی، برنامه و نقشه ای هم برای آينده داشته باشند. براستی ببينيم که آنها برای آيندهء خود کدام برنامه را در نظر گرفته اند. بنظر من، آنها در اين مورد هم تصميم گرفته اند که جا پای سکولار ـ دموکرات های انحلال طلب بگذارند و با اقتباس راهکارهای پيشنهاد شده از جانب آنها، چنين احتجاج کنند که: «مگر نه اينکه انحلال طلبان معتقدند که بايد "در خارج کشور يک بديل (يا آلترناتيو ِ) انحلال طلب سکولار بوجود آورد؟"(7) اگر اين حرف را بپذيريم می توانيم نتيجه بگيريم که اصلاح طلبان "راستين!" هم بايد ـ در مقابل آنها - خواستار يک "آلترناتيو انحلال طلب" شوند که فقط صفت "سکولار" را بدنبال نکشد تا بتوان به مدد آن، همزمان با منحل ساختن "اين حکومت"، يک حکومت اسلامی جديد و متفاوت را بوجود آورد».
توجه کنيم که در اين زمينه سابقه ای هم وجود دارد. در واقع، اولين و منسجم ترين آلترناتيو برای حکومت اسلامی را سازمان مجاهدين خلق ايران با برپا کردن «شورای مقاومت ملی» که نام بديل حکومتی اش را «جمهوری اسلامی دموکراتيک» گذاشته بوجود آورده اند؛ آلترناتيوی که در دههء انقلاب زدهء 60 می توانست خريدار بسيار داشته باشد اما انتقال عمليات آن به عراقی که در حال جنگ با ايران بود کارائی اش را از آن گرفت. باری، اصلاح طلبان از خود می پرسند که: «اگر مجاهدين می توانند "آلترناتيو اسلامی" داشته باشند چرا ما از اين موهبت محروم بمانيم؟» می بينيم که آقای واحدی در اين مورد هم سخت مصمم است: مگر نه اينکه سکولار ـ دموکرات های انحلال طلب (توجه کنيد که غير انحلال طلب اش را هم داريم!) برای ساختن آلترناتيو سکولار خود خواستار برگزاری يک «کنگرهء ملی» هستند تا از طريق آن به آلترناتيو برسند؟ اصلاح طلبان هم می توانند اجرای همين نقشه را در برنامهء کار خود بگذارند.
بدين سان است که آقای مجتبی واحدی يکباره از واشنگتن طيران الارض کرده و در پاريس ظاهر شده و سلسله سخنرانی های خود در شهرهای اروپائی را آغاز می کنند و در مقدمهء حرکت خود نيز اظهار می دارند که: ما «داریم به جهتی میرویم که دیگر شرایط فقط شرایط انتقاد و مخالفت نیست. ما باید برای آیندۀ ایران برنامه ریزی بکنیم. باید حتماً چیزی شبیه به یک کنگرۀ ملی درست شود!»(8).
(همينجا بايد به «منتقدان سرسخت تز ايجاد آلترناتيو از طريق کنگرهء ملی در خارج کشور» مژده داد که اکنون، به فتوای آقای واحدی، برگزاری اين کنگره و ايجاد آن آلترناتيو «حلال» اعلام شده و آنها که نگران اقدام سکولار ـ دموکرات ها در اين راستا بودند اکنون می توانند نفس راحتی کشيده و با شتاب خود را برای شرکت در کنگرهء ملی اصلاح طلبان آماده کنند).
اما طبعاً لازم است که ماهيت اين «باسمه کاری» و «نسخه برداری» را پنهان داشت. در اين راستا، آقای واحدی اطلاع خود از مباحث مطرح شده از جانب سکولارها را منکر شده و، «ارشميدس وار» و «يافتم، يافتم» گويان می فرمايند که: «البته این یک ایدۀ بسیار خام است در ذهن من. اینکه چگونه باید تشکیل شود و چه کسانی باید در آن حضور داشته باشند موضوعی است که باید به بحث و بررسی گذاشته شو!.»
می بينيد که اکنون آقای واحدی از موضع بالائی سخن می گويند و ما بايد دست روی دست گذاشته و منتظر آن باشيم که اين «ايدهء خام» در ذهن ايشان هرچه زودتر پخته شود و کسانی که بايد در کنگرهء ملی مورد نظر ايشان حضور داشته باشند معين گردند!
و درست از همين موضع بالادست هم هست که ايشان، همراه با اشاره به عدم شايستگی پادشاهی خواهان از يکسو و «تروريست» خواندن مجاهدين خلق از سوی ديگر، در را بروی آن يکی بسته و با دادن يک درجه تخفيف به اين يکی می فرمايند که: «من به شخصه با هر گروهی که دنبال حکومت فردی نباشد و با هر گروهی که حتی سوابق تروریستی دارد اما حاضر باشد به اشتباهات گذشتهاش اعتراف کند و به آینده با یک دید دموکرات نگاه کند و همۀ چیزهایی را که برای مردم ایران محترم است رعایت کند مذاکره میکنم! »(9)
معنای اين سخنان آن است که ايشان پادشاهی خواهان را به جرم «خواستاری حکومت فردی» از کنگرهء خود حذف کرده و مجاهدين را، با همهء «تروريست بودن!» اما به شرط توبه، به آن کنگرهء منيع راه می دهند ـ لابد بدان سبب که صفت حکومت مجاهدين نيز اسلامی است و می توان اميد داشت که کبوتر با کبوتر پرواز کند و اتحاد «بازها» را به خودشان وانهد.
اما، از ديدگاه من، در برابر اين همه «نوآوری» و بداهه سازی باسمه ای، تنها بايد گفت که «آرزو بر جوانان عيب نيست» چرا که نمی توان توقع داشت که همهء آرزوها به واقعيت هم بنشينند و متحقق هم بشوند. بهر حال در هر راهی ممکن است موانعی هم وجود داشته باشد و راست اش اينکه من در سر راه کنگره و آلترناتيو «اصلاح طلبان واقعی!» نيز، چند مانع «کوچک!» می بينم که با بمطرح کردن آنها مقالهء اين هفته را به پايان می رسانم:
الف ـ ادعای ظاهری اصلاح طلبان (از آقای واحدی گرفته تا آقای کديور) همه آن است که «اکثريت ملت ايران مسلمانند و از حکومت اسلامی دل نمی کنند». اين البته همان ملاحظه ای است که مجاهدين را هم، با وجود اعلام اعتقادشان به حکومت سکولار، واداشته تا نام حکومت شان را همچنان «جمهوری اسلامی» نگاه دارند، يا آقای بنی صدر را مجبور کرده که، با وجود سخن گفتن مشبع از حکومت لائيک (که حتی نسبت به مذهب سختگيرتر از حکومت سکولار است)، نشريه شان را همچنان «انقلاب اسلامی» بخوانند. اما ـ صرفنظر از معتقد بودن بسياری از ايرانيان به اسلام ـ آيا آنها بخاطر همين ايمان شان هم که شده دوست دارند که حکومت کشورشان در آينده نيز اسلامی بماند؟ اسلام بالاخره اصولی دارد که نمی توان کلاً آنها را با خواسته های سکولار تاخت زد. آيا می دانيم که ايرانيان چقدر از اسلام را می خواهند و چقدر اش را پس می زنند؟ آيا همين جنبش سبز ميزان نفرت طبقهء متوسط و تحصيل کرده و جوانان شهری را از يک حکومت مذهبی ـ ايدئولوژيک نشان نداده است؟ آيا شکست تجربهء «شورای راه سبز اميد» نبايد دال بر آن گرفته شود که ديگر يخ يک مرجع سياسی اسلامی، آن هم در هيبت کنگره و آلترناتيوی خارج کشوری، که بخواهد پس از این نیز مبارزه را از طريق الله اکبر گفتن و يا حسين، ميرحسين سر دادن تکرار کند، نخواهد گرفت؟
ب ـ با توجه به ترکيب جمعيتی ايران و ظلمی که از جانب حکومت شيعهء کنونی بر مرزنشينان سنی مذهب ما رفته است، آيا امکان اين وجود دارد که يک حکومت شيعهء ديگر (بگيريم از نوع رحمانی اش) جانشين رژيم جنايتکار کنونی شود؟ آيا مليت های ايران در آستانهء فروپاشی حکومت کنونی در دعوت يک آلترناتيو شيعه جاذبه ای خواهند يافت که برای شکل گرفتن و قدرت يافتن اش در کنگرهء آن شرکت کنند؟ آيا اصلاً يک حکومت می تواند «اسلامی» باشد اما به هيچ يک از مذاهب اسلامی تعلق نيابد؟ اسلام اکنون امری مجرد و مفهومی است و در عمل به شعبه ها و مذاهب و فرق مختلف تقسيم شده وهيچ يک از آنها نمی تواند تمام اسلام را نمايندگی کند.
پ ـ آيا اقليت های مذهبی سرکوب شده در ايران که در خارج از کشور دارای امکانات وسيع سياسی و اقتصادی هستند اين امکانات را در خدمت کنگره و آلترناتيوی خواهند گذاشت که بر بنياد مذهب يک فرقهء متصلب شيعه بوجود می آيد و ناگزير خواهد بود که در فردای ايران مقتضيات رفتاری و کرداری اين فرقه را با زور و سرکوب بر کل جامعه تحميل کند؟ و يا اينکه، با ايجاد اين کنگره و آلترناتيو اسلامی کليهء آن امکانات بر ضد آن بکار خواهد افتاد؟
ت ـ آيا آن دسته از سازمان های سياسی جمهوری خواه که تاکنون همکاری با اصلاح طلبان را جزئی از استراتژی کلان و بلند مدت خود می دانسته اند تا اين حد سقوط خواهند کرد که تمام اصول سکولار ـ دموکراتيک خود را فرو نهاده و به عضويت چنين کنگره ای درآيند؟ آيا در آن صورت آنان تجربهء سال 57 و اتحاد چپ ها با اسلامی ها را فراموش می کنند و به نيروئی امکان رشد و پر و بال درآوردن می دهند که، حتی اگر نخواهد، بر تفکری استوار خواهد بود که بالقوه می تواند دستگاه های تفتیش عقاید و شکنجه و جوجه های اعدام دگر اندیشان و دگر مذهبان را دوباره برپا سازد؟
باری، من، با توجه به اينگونه ملاحظات، گمان می کنم که «اصلاح طلبان جديد» (اصطلاحی که می تواند نام شرکت کنندگان در اين جريان باشد) نمی توانند چندان اميدی به حمايت احزاب و شخصيت های سکولار ـ دموکرات انحلال طلب استقلال طلب ايرانی داشته باشند و، در نتيجه، محاسبات خود را تنها بر امکان تکيه دادن به دخالت مستقيم نيروهای «خارجی ِ» دول غرب ـ که چلبی و کرزای را بقدرت رساندند ـ استوار ساخته اند. آنها در واقع می خواهند کار اين قدرت ها را آسان کرده و از شتابی که به نظر می رسد دولت های غربی در سر هم کردن شوراهای انتقالی و ساختن آلترناتيوهای مطلوب خود برای حکومت های مصر و ليبی بکار بردند جلوگيری نموده و از هم اکنون برای آن «روز مبادا» تشکلی قابل اعتناء را فراهم کنند. و حال، در اين ميانه، بايد ديد که منتقدان دلسوختهء طرح آلترناتيوسازی از کجای اين معادله سر در می آورند.
راستی اينکه اگر از ديدگاه وقت شناسی به اين جريان بنگريم خواهيم ديد که، مسلماً، سخنان آقای لئون پانتا، وزير دفاع آمريکا، و آقای تونی بلر، نخست وزير سابق انگليس، مینی بر اينکه در ايران انقلابی جدی در راه است، به جريان کنگره داری و آلترناتيو سازی ِ اسلامی ِ اصلاح طلبان جديد شتابی نامنتظر بخشيده و روندی را آغاز کرده است که در روزهای آينده شاهد مانورها و نتايج حاصل از آن خواهيم بود.
ایران پرس نیوز
هیچ نظری موجود نیست:
ارسال یک نظر