استمداد 2 زندانی سیاسی هموطن کرد محکوم به مرگ از گزارشگر ویژه حقوق بشر دکتر احمد شهید
نامۀ زندانیان سیاسی محکوم به اعدام زانیار ولقمان مرادی به گزارشگر ویژه حقوق بشر سازمان ملل متحد دکتر احمد شهید که پیش از این ارسال شده است جهت انتشار در اختیار "فعالین حقوق بشر و دمکراسی در ایران "قرار گرفته است متن نامه به قرار زیر می باشد:
نماینده محترم سازمان حقوق بشر
جناب آقای دکتر احمد شهید
با سلام
این نوشته ، رنجنامه دو جوان بیگناه زانیار مرادی 25 ساله و لقمان مرادی 28 ساله است .در حال حاضر مدت 1 سال است که در زندان رجایی شهر محبوس هستیم .با یک اتهام دروغین و داستانی ساختگی به مجازات اعدام در ملا عام محکوم شده ایم. .ما زانیار و لقمان مرادی لازم می دانیم که تنها بخشی از شکنجه های وحشیانه و رفتارهای ظالمانه ای که توسط مامورین امنیتی جمهوری اسلامی در دوران بازجویی روا داشته اند شما را مطلع کرده و بدینوسیله برای نجات جان خویش از نهادهای بین المللی و حقوق بشری و دوستان استمداد می طلبیم.
ما دو نفر ساکن شهر مریوان یکی از شهرهای مرزی استان کردستان هستیم. شهری که اساسا بخشی از ملیت مظلوم کرد زبان ایران را در دل خود جای داده است.
جناب آقای دکتر احمد شهید
با سلام
این نوشته ، رنجنامه دو جوان بیگناه زانیار مرادی 25 ساله و لقمان مرادی 28 ساله است .در حال حاضر مدت 1 سال است که در زندان رجایی شهر محبوس هستیم .با یک اتهام دروغین و داستانی ساختگی به مجازات اعدام در ملا عام محکوم شده ایم. .ما زانیار و لقمان مرادی لازم می دانیم که تنها بخشی از شکنجه های وحشیانه و رفتارهای ظالمانه ای که توسط مامورین امنیتی جمهوری اسلامی در دوران بازجویی روا داشته اند شما را مطلع کرده و بدینوسیله برای نجات جان خویش از نهادهای بین المللی و حقوق بشری و دوستان استمداد می طلبیم.
ما دو نفر ساکن شهر مریوان یکی از شهرهای مرزی استان کردستان هستیم. شهری که اساسا بخشی از ملیت مظلوم کرد زبان ایران را در دل خود جای داده است.
در سال 1388 به دنبال کشته شدن فرزند امام جمعه مریوان و دوتن دیگر از همراهانش به دست عده ای ناشناس و بعد از گذشت 1 ماه از حادثه در تاریخ 11و 12/5/88 توسط مامورین امنیتی وزارت اطلاعات در چند قدمی منزل خود که در راه رفتن به سرکاربودیم به ماهجوم آوردند و هر دو نفر ما را به فاصله یک روز اختلاف بازداشت کردند .اما آنچه دربازداشتگاه اداره اطلاعات کردستان بر ما گذشت و حجم شکنجه های وحشیانه ماموران امنیتی و بازجویان با ضرب و شتم شدید از سوی آنان به حدی بود که علیرغم بیگناهی وبی خبری از حادثه و با اگاهی از فرجام فاجعه آمیز آن ما دو نفر ناچار شدیم تا پس از گذشت چند هفته برعلیه خویش اعتراف کنیم و گناه نکرده را بر گردن بگیریم. ما مجبور شدیم به خواسته های بازجویان تن داده و اعترافات دروغین علیه خویش را امضا کنیم .
9 ماه بی خبری در سلول های انفرادی مخوف در بازداشتگاه اطلاعات سنندج ضرب و شتم بسیار با مشت و لگد تا مرز شکستگی دست و پا ، وضربات سنگین به نقاط حساس بدن از جمله سر ، بیضه ها ، کمر و زانو ،بستن دست و پاهای ما به شکل صلیب و ضربات پی در پی با شلاق و شکنجه های جنسی بسیار وقیحانه از جمله نشاندن بر روی شیشه های نوشابه که به صندلی چسبیده بود و شکنجه هایی که شرم از بازگو کردن آنهاست تنها بخشی از این شکنجه ها بشمار می رود .
از سوی دیگر توهیناهای رکیک و تهدیدهای دائمی مبنی بر آزار و اذیت سایر اعضای خانواده هایمان ما دو نفر را به موجوداتی بی اختیار تبدیل کرده و چشم بسته و به خاطر خلاصی از این وضعیت وحشتناک حاضر شدیم تا هر آنچه که بازجویان بر روی برگه های بازجویی نوشته بودند از پشت چشم بند امضا کنیم و با انگشت مهر تایید بر آنها بزنیم .
جناب آقای دکتر احمد شهید
ما دو نفر آنچنان تحت فشار زورگویی ها و شکنجه های بازجویان قرار گرفته بودیم که ترجیح می دادیم تا با خودکشی خود را از این شرایط خارج کرده و یا حداقل با اعتصاب غذا از بین برویم .اما بازحویان با ایجاد محدودیتهای کامل حتی اجازه اعتصاب غذا را هم به ما ندادند {تحمیل بی خوابیهای چند روزه از طرف ماموران بازداشتگاه و عدم اجازه آنها برای دسترسی به درمانهای پزشکی جهت تسکین دردهای ناشی از کتک زدن های بازجو . برای ما دو نفر که تجربه زندان ،شکنجه و سلول انفرادی و رفتارهای وقیحانه مامورین اطلاعاتی را نداشتیم چنان سنگین بود } که پس از گذشت چند وقت و ترس از تکرار آن فاجعه باردیگر حاضر شدیم تا بنا به درخواست آنها همان اعترافات ساختگی را با خط خود در برگ های بازجویی نوشته و آنها را امضا کنیم.
اعترافاتی که یک داستان دروغین و یک سناریوی امنیتی در منطقۀ کردستان را طراحی کرده بودند .تا مامورین امنیتی را کامیاب کند . بعد از 9 ماه در سلولهای انفرادی اطلاعات سنندج ما را به زندان مرکزی سنندج انتقال دادند. در این مدت که در زندان سنندج بودیم دوباره به مدت 1 ماه ما را به اطلاعات واگذار کردند. همان شرایط اول و تقاضای همکاری از ما می خواستند ولی ما به هیچ قیمتی تن به خواسته هایشان ندادیم .
آنها می خواستند که پدر یکی از ما یعنی اقبال مرادی که از اعضای کومله کردستان است در دام آنها بیاندازیم که حتی این را هم در طول این 9 ماه در سلول بودیم از ما خواستار شدند از اما ما دوباره این خواسته را رد نمودیم و حاضر به چنین کاری نشدیم
بعد از مدتی ما را به تهران انتقال دادند بعد از 1 ماه در سلولهای انفرادی اوین بند 209 ما را به دادگاه بردند.
دادگاه نمایشی ما دو نفر در تاریخ 1 /10/89 در شرایطی برگزار شد که تا روز دادگاهی ما دو نفر هیچ گونه ملاقاتی با خانواده هایمان نداشتیم و از هر گونه اعتراض و داشتن وکیل محروم بودیم .در طول این مدت طولانی فرصت نداشتیم که در یک مجال اندک تنها بخشی از آنچه بر سرمان آمده بود را برای کسی بازگو کنیم .این در حالی بود که بازجویان دائما تهدید می کردند که در صورت هر گونه تخلفی از دستورات ایشان در جلسۀ دادگاه دوباره به همان شرایط وحشتناک بازخواهیم گشت و شلاق و شکنجه ها و فشار از اول آغاز خواهد شد. شاید باور نکیند که رفتاری با ما صورت گرفت که هر انسانی در این لحظات حاضر است مرگ را بپذیرد اما دوباره به همان سلولها باز نگردد و برای همین هم در دادگاه بدوی مطابق دستورات بازجویان عمل کرده و نتوانستیم از خود دفاع کنیم که دادگاه ما کمتر از 20 .دقیقه به طول انجامید و قاضی پرونده صلواتی ریس شعبه 15 دادگاه انقلاب بود و هنوز دادگاهی شروع نشده بود که قاضی ما را محارب و مفسد فی ارض نامید پس از دادگاهی و صدور حکم ناعادلانه .پس از محاکمه و حکم ناعادلانه و غیر قانونی اعدام ما دو نفر به زندان امنیتی رجایی شهر منتقل شدیم و بر اساس دستور دادستان حتی از ابتدایی ترین حقوق یک زندانی یعنی حق ملاقات با خانواده هم محروم بودیم ما در این زندان محبوس شده و ممنوع ملاقات هستیم تا حتی خانواده هایمان نتوانند بدرستی از حقایق ماجرای پرونده مطلع شوند و از سوی دیگر به دنبال صدور حکم و ارجاع آن به مراجع قضایی هیچکدام از وکلای مستقل و بی طرف دادگستری نیز اجازه نداشتند تا به این پرونده دسترسی پیدا کرده و یک لایحۀ دفاعی برای ما نوشته و یا حداقل تقاضای ما مبنی بر اعاده دادرسی را از دادگاه تقاضا کنند.
جناب دکتر احمد شهید
براستی اگر ترور یک شخصیت مذهبی که از جمله از منتقدان حکومت مرکزی هم بوده است در حد توان ماست ؟چرا در طول دوران بازجویی هیچگاه کسی برای بازرسی منزل به منازل مسکونی ما مراجعه نکرد ؟ اگر واقعا ما دو نفر بر اساس دستور یک تشکیلات مسلحانه اقدام به ترور کرده بودیم آیا نباید نشانه هایی از وابستگی و ارتباط ارگانی و تشکیلاتی ما با این جریان وجود داشت ؟ و حال آنکه همان گروه که سالهاست جنگ مسلحانه را کنار گذاشته است چگونه ما دو نفر بدون هیچ گونه سابقه اقدام نظامی و یا آموزش کارهای چریکی توانسته ایم چنین عملیات حساسی را در منطقه اجرا کنیم .در حالی که هیچ مدرک مستند مبنی بر داشتن اسلحه در حالیکه هیچ مدرکی مستند مبنی بر داشتن اسلحه و توان استفاده از آن در پرونده ما وجود ندارد. چرا برگزار کنندگان همان دادگاه نمایشی ما را از حق اعاده دادرسی محروم کردند ویا حاضر نیستند تا در یک دادگاه عادلانه با وکلای مدافع و اولیاء دم مقتولین یکبار دیگر ما را محاکمه کنند و اکنون به اعدام در ملاعام به اتهام محاربه تنها از سوی دادگاه انقلاب که یک دادگاه امنیتی و غیر قانونی است محکوم شدیم آیا صرفا عضویت پدر زانیار مرادی در یک تشکیلات سیاسی می توان دلیل ..محکمی برای انتساب این گناه... به نزدیکان وی باشد و آیا باید پسر را به خاطر پدر مجازات و محکوم کرد این تنها بخشی ازصدها دلیل و برهانی است که اصالت و حقیقت این پرونده را زیر سوال می برد تقاضای همدردی و همیاری از شما جنابعالی را خواهانیم و برای نجات ما دو جوان بیگناه بکوشید شاید که فردا دیر باشد.
اقبال و زانیار مرادی
زندان رجایی شهر ( گوهردشت)
دی 1390
زندان رجایی شهر ( گوهردشت)
دی 1390
هیچ نظری موجود نیست:
ارسال یک نظر